گزيده طنز عبيد زاكاني
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
گزيده طنز عبيد زاكاني
نوشته شده در چهار شنبه 29 شهريور 1391
بازدید : 638
نویسنده : azre

اطلق الشراف
عاقبت ظلم و عدل: در تواريخ مغول آمده است كه هلكوخان چون بغداد را تسخير كرد، جمعي را كه از
شمشير بازمانده بودند، بفرمود تا حاضر كردند. چون بر احوال مجموع واقف گشت، گفت كه بايد صاحبان
حرفه را حفظ كرد. رخصت داد تا بر سر كار خود رفتند. تجار را مايه فرمود دادند ، تا از بهر او بازرگاني
كنند. جهودان را بفرمود كه قوي مظلومند، به جزيه از ايشان قانع شد. قضات و مشايخ و صوفيان و
حاجيان و واعظان و معرفان و گدايان و قلندران و كشت يگيران و شاعران و قص هخوانان را جدا كرد و
فرمود: اينان در آفرينش زيادي هستند و نعمت خداي را حرام م يكنند! حكم فرمود تا همه را در شط
غرق كردند و روي زمين را از وجود ايشان پاك كرد.
لجرم نزديك نود سال پادشاهي در خاندان او باقي ماند و هر روز دولت ايشان در افزايش بود.
ابوسعيد بيچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانيد؛ در اندك
مدتي دولتش سپري شد و خاندان هلكوخان و كوش شهاي او در سر نيت ابوسعيد رفت.
رحمت بر اين بزرگان صاحب توفيق باد كه خلق را از تاريكي گمراهي عدالت به نور هدايت ارشاد
فرمودند.
نگو « بله »
بر « ل» حفظ كن و پيوسته لفظ « نعم » يكي از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد كه اي پسر، زبان از لفظ
باش د، دل تو به غم « نعم » باشد كار تو بال باشد و تا لفظ تو « ل» زبان ران و يقين بدان كه تا كار نفر با
باشد.
نهايت خساست
بزرگي كه در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسيد و اميد زندگاني قطع كرد. جگ رگوشگان خود را
حاضر كرد. گفت: اي فرزندان، روزگاري دراز در كسب مال، زحم تهاي سفر و حضر كشيد هام و حلق
خود را به سرپنجه گرسنگي فشرد هام، هرگز از محافظت آن غافل مباشيد و به هيچ وجه دست خرج
بدان نزنيد.
اگر كسي با شما سخن گويد كه پدر شما را در خواب ديدم قليه حلوا م يخواهد، هرگز به مكر آن فريب
نخوريد كه آن من نگفته باشم و مرده چيزي نخورد.
اگر من خود نيز به خواب شما بيايم و همين التماس كنم، بدان توجه نبايد كرد كه آن را خواب و خيال و
رويا خوانند. چه بسا كه آن را شيطا به شما نشان داده باشد، من آنچه در زندگي نخورده باشم در
مردگي تمنا نكنم. اين بگفت و جان به خزانه مالك دوزخ سپرد.
چانه زني
بزرگي در معامل هاي كه با ديگري داشت، براي مبلغي كم، چان هزني از حد درگذرانيد. او را منع كردند كه
اين مقدار ناچيز بدين چان هزني نم يارزد. گفت: چرا من مقداري از مال خود ترك كنم كه مرا يك روز و يك
هفته و يك ماه و يك سال و همه عمر بس باشد؟ گفتند: چگونه؟ گفت: اگر به نمك دهم، يك روز بس
باشد، اگر به حمام روم، يك هفته، اگر به حجامت دهم، يك ماه، اگر به جاروب ده م، يك سال، اگر به
ميخي دهم و در ديوار زنم، همه عمر بس باشد. پس نعمتي كه چندين مصلحت من بدان منوط باشد،
چرا بگذارم با كوتاهي از دست من برود؟!
گوشت را آزاد كن
از بزرگان عصر، يكي با غلم خود گفت كه از مال خود، پار هاي گوشت بستان و از آن طعامي بساز تا
بخورم و تو را آزاد كنم. غلم شاد شد. برياني ساخت و پيش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلم
سپرد. ديگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتي زعفراني بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلم فرمان برد.
خواجه زهر مار كرد و گوشت به غلم سپرد. روز ديگر گوشت مضمحل بود و از كار افتاده، گفت: اين
گوشت بفروش و مقداري روغن بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم.
گفت: اي خواجه، تو را ب هخدا بگذار من همچنان غلم تو باشم، اگر خيري در خاطر مبارك م يگذرد، به
نيت خدا اين گوشت پاره را آزاد كن!
رساله دلگشا
ادعاي چهارم
مهدي خليفه در شكار لشكر جدا ماند. شب به خانه عربي بياباني رسيد. غذايي كه در خانه موجود بود
و كوز هاي شراب پيش آورد. چون كاس هاي بخوردند، مهدي گفت: من يكي از خواص مهد يام، كاسه دوم
بخوردند، گفت: يكي از امراي مهد يام. كاسه سيم بخوردند، گفت: من مهد يام.
اعرابي كوزه را برداشت و گفت: كاسه اول خوردي، دعوي خدمتكار كردي. دوم دعوي امارت كردي.
سيم دعوي خلفت كردي، اگر كاسه ديگر بخوري، بي شك دعوي خدايي كني!
روز ديگر چون لشكر او جمع شدند، اعرابي از ترس م يگريخت. مهدي فرمود كه حاضرش كردند، زري
چندش بدادند. اعرابي گفت: اشهد انك الصادق و لو دعيت الرابعه (گواهي م يدهم كه تو راستگويي
حتي اگر ادعاي چهارم را هم داشته باشي.)
آرمان دزدي
ابوبكر ربابي اكثر ش بها به دزدي م يرفت. شبي چندان كه سعي كرد چيزي نيافت. دستار خود بدزديد
و در بغل نهاد. چون به خانه رفت، زنش گفت: چه آورد هاي؟ گفت: اين دستار آورد هام. زن گفت: اين كه
دستار خود توست. گفت: خامو ش، تو نداني. از بهر آن دزديد هام تا آرمان دزد يام باطل نشود.
خودكشي شيرين
حجي در كودكي شاگرد خياطي بود. روزي استادش كاسه عسل به دكان برد، خواست كه به كاري
رود. حجي را گفت: درين كاسه زهر است، نخوردي كه هلك شوي. گفت: من با آن چه كار دارم؟ چون
استاد برفت، حجي وصله جامه به صراف داد و تكه ناني گرفت و با آن تمام عسل بخورد.
استاد بازآمد، وصله طلبيد، حجي گفت: مرا مزن تا راست بگويم. حالي كه غافل شدم، دزد وصله بربود.
من ترسيدم كه بيايي و مرا بزني. گفتم زهر بخورم تا تو بيايي من مرده باشم. آن زهر كه در كاسه بود،
تمام بخوردم و هنوز زند هام، باقي تو داني.
دير رسيدم
جمعي به جنگ ملحده رفته بودند. در بازگشتن هر يك سر ملحد هاي بر چوب كرده م يآوردند. يكي
پايي بر چوب م يآورد. پرسيدند: اين را كه كشت؟ گفت: من، گفتند: چرا سرش نياوردي؟ گفت: تا من
برسيدم، سرش را برده بودند.
ياد خدا و پيامبر
شخصي از مولنا عضدالدين پرسيد چطور است كه در زمان خلفا مردم دعوي خدايي و پيغمبري بسيار
م يكردند و اكنون نم يكنند. گفت: مردم اين روزگار را چندان ظلم و گرسنگي پيش آمده است كه نه از
خدايشان به ياد م يآيد و نه از پيغامبر.
حكايت حضرت يونس علي هالسلم
پدر حجي سه ماهي بريان به خانه برد. حجي در خانه نبود. مادرش گفت: اين را بخوريم پيش از آن كه
حجي بيايد. سفره بنهادند. حجي بيامد دست به در زد. مادرش دو ماهي بزرگ در زير تخت پنهان كرد و
يكي كوچك در ميان آورد. حجي از شكاف در ديده بود. چون بنشستند پدرش از حجي پرسيد كه حكايت
يونس پيغمبر شنيد هاي؟ حجي گفت: از اين ماهي پرسيدم تا بگويد. سر پيش ماهي برده و گوش بر
دهان ماهي نهاد. گفت: اين ماهي م يگويد كه من آن زمان كوچك بودم. اينك دو ماهي ديگر از من
بزرگتر در زير تختند. از ايشان بپرس تا بگويند.
عاقبت كسب علم
معرك هگيري با پسر خود ماجرا م يكرد كه تو هيچ كاري نم يكني و عمر در بطالت به سر م يبري. چند
با تو بگويم كه معلق زدن بياموز، سگ ز چنبر جهانيدن و رسن بازي تعلم كن تا از عمر خود برخوردار
شوي. اگر از من نم يشنوي، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ريگ (به ارث مانده) ايشان
بياموزي و دانشمند شوي و تا زنده باشي در مذلت و فلكت و ادربار بماني و يك جو از هيچ جا حاصل
نتواني كرد.
رخوت شراب
كسي را پدر در چاه افتاد و بمرد. او با جمعي شراب م يخورد. يكي آنجا رفت، گفت: پدرت در چاه افتاده
است. او را دل نم يداد كه ترك مجلس كند. گفت: باكي نيست مردان هرجا افتند. گفت: مرده است.
گفت: وال شير نر هم بميرد. گفتند: بيا تا بركشيم ش. گفت: ناكشيده پنجاه من باشد. گفتند: بيا تا
برخاكش كنيم. گفت: احتياج به من نيست. اگز زر طلست من بر شما اعتماد كلي دارم. برويد و در
خاكش كنيد.
دليل شكر
مردي خر گم كرده بود. گرد شهر م يگشت و شكر م يگفت: گفتند : چرا شكر م يكني. گفت: از بهر
آن كه من بر خر ننشسته بودم و گر نه من نيز امروز چهار روز بودي كه گم شده بودمي.
خانه مصيبت زده
درويشي به در خان هاي رسيد. پاره ناني بخواست. دختركي در خانه بود. گفت: نيست. گفت: مادرت
كجاست؟ گفت براي تسليت خويشاوندان رفته است. گفت: چنين كه من حال خانه شما را م يبينم،
خويشاوندان ديگر م يبايد كه براي تسليت شما آيند.
گربه تبردزد
مردي تبري داشت و هر شب در مخزن م ينهاد و در را محكم م يبست. زنش پرسيد چرا تبر در مخزن
م ينهي؟ گفت: تا گربه نبرد. گفت: گربه تبر چه م يكند؟ گفت: ابله زني بوده اي! تك هاي گوشت كه به
يك جو نم يارزد م يبرد، تبري كه به ده دينار خريد هام، رها خواهد كرد؟
در فكر بودم
يكي در باغ خود رفت، دزدي را پشتواره پياز در بسته ديد. گفت: در اين باغ چه كار داري؟ گفت: بر راه
م يگذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. گفت: چرا پياز بركندي؟ گفت: باد مرا م يربود، دست در بند پياز
م يزدم، از زمين برم يآمد. گفت: اين هم قبول، ولي چه كسي جمع كرد و پشتواره بست؟ گفت: وال
من نيز در اين فكر بودم كه آمدي.
تازه آمده ام
شخصي در خانه مردي خواست نماز بخواند. پرسيد كه قبله كدام طرف است، گفت: من هنوز دو سال
است كه در اين خانه ام. كجا دانم كه قبله چون است.
خواندن فكر
شخصي دعوي نبوت م يكرد. پيش خليفه بردند. از او پرسيد كه معجز هات چيست؟ گفت: معجز هام اين
است كه هرچه در دل شما م يگذرد، مرا معلوم است. چنان كه اكنون در دل همه م يگذرد كه من
دروغ مي گويم.
پلنگ
بازرگاني را زني خوش صورت بود كه زهره نام داشت. عزم سفر كرد. از بهر او جام هاي سفيد بساخت و
كاس هاي نيل به خادم داد كه هرگاه از اين زن حركتي ناشايست پديد آيد، يك انگشت نيل بر جامه او
بزن تا چون بازآيم، مرا حال معلوم شود. پس از مدتي خواجه به خادم نبشت كه:
چيزي نكند زهره كه ننگي باشد
بر جامه او ز نيل رنگي باشد.
خادم باز نبشت كه:
گر آمدن خواجه درنگي باشد
چون بازآيد، زهره پلنگي باشد
مسلماني
خطيبي را گفتند: مسلماني چيست: گفت: من مردي خطيبم، مرا با مسلماني چكار؟
عرق
كسي ت ابستان از بغداد م يآمد، گفتند: آنجا چه م يكردي؟ گفت: عرق.
اهميت گيوه
درويشي گيوه در پا نماز خواند. دزدي طمع در گيوه او بست. گفت: با گيوه نماز درست نباشد. درويش
دريافت و گفت: اگر نماز نباشد، گيوه باشد.
عمر بعد از مرگ
ظريفي مرغ بريان در سفره بخيلي ديد كه سه روز پي در پي بود و نم يخورد. گفت: عمر اين مرغ
بريان، بعد از مرگ، درازتر از عمر اوست پيش از مرگ.
فرزند بزرگان
زن طلحك فرزندي زاييد. سلطان محمود او را پرسيد كه چه زاده است؟ گفت: از درويشان چه زايد؟
پسري يا دختري. گفت: مگر از بزرگان چه زايد؟ گفت: چيزي زايد بي هنجار گوي و خانه برانداز.
تلقين مغرضانه
ميان رئيس و خطيب ده دشمني بود. رئيس بمرد، چون به خاكش سپردند، خطيب را گفتند: تلقين او
گوي. گفت: از بهر اين كار ديگري را بخواهيد كه او سخن من به غرض مي شنود.
دزد بي تقصير
استر طلحك بدزديدند. يكي م يگفت: گناه توست كه از پاس آن اهمال ورزيدي، ديگري گفت: گناه
مهمتر آن است كه در طويله بازگذاشته است... گفت: پس در اين صورت، دزد را گناه نباشد.
به همين م يخندم: شخصي مهماني را در زير خانه خوابانيده نيمه شب صداي خنده وي را در بالخانه
شنيد. پرسيد كه در آنجا چه م يكني؟ گفت: در خواب غلتيد هام، گفت: مردم از بال به پايين م يغلتند
تواز پايين به بال م يغلتي؟ گفت: من هم به همين م يخندم.
همه را بپوش
سلطان محمود در زمستان سخت، به طلحك گفت كه با اين جامه يك ل در اين سرما چه م يكني كه
من با اين همه جامه م يلرزم. گفت: اي پادشاه، تو نيز مانند من كن تا نلرزي. گفت: مگر تو چه
كرد هاي؟ گفت: هرچه جامه داشتم همه را در بر كرد هام.
با اينكه نمي خوانم
شم سالدين مظفر روزي با شاگردان خود م يگفت: تحصيل در كودكي م يبايد كرد. هرچه در كودكي به
ياد گيرند، هرگز فراموش نشود. من اين زما ن، پنجاه سال باشد كه سوره فاتحه را ياد گرفت هام و با وجود
اينكه هرگز نخواند هام هنوز به ياد دارم.
سجده سقف
شخصي خانه به كرايه گرفته بود. چو بهاي سقفش بسيار صدا م يكرد. به صاحبخانه براي تعمير آن
سخن به ميان آورد. پاسخ داد كه چو بهاي سقف ذكر خداوند م يكنند. گفت: نيك است اما م يترسم
اين ذكر منجر به سجود شود.
دوستي نسيه
هارون به بهلول گفت: دوس تترين مردمان نزد تو كيست؟ گفت: آن كه شكمم را سير سازد. گفت: من
سير م يسازم، پس مرا دوست خواهي داشت يا نه، گفت: دوستي نسيه نم يشود.
شوهر چهارم
زني كه سر دو شوهر را خورده بود، شوهر سيمش رو به مرگ بود. براي او گريه م يكرد و م يگفت: اي
خواجه، به كجا م يروي و مرا به كي م يسپاري؟ گفت : به چهارمين.
خواص نام آدم و حوا
واعظي بر منبر م يگفت: هر كه نام آدم و حوا نوشته در خانه آويزد، شيطان بدان خانه درنيايد. طلحك از
پاي منبر برخاست و گفت: مولنا شيطان در بهشت در جوار خانه به نزد ايشان رفت و بفريفت، چگونه
م يشود كه در خانه ما از اسم ايشان پرهيز كند؟
قسم دروغ
شيطان را پرسيدند كه كدام طايفه را دوست داري؟ گفت: دللن را. گفتند : چرا؟ گفت: از بهر آن كه من
به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم، ايشان سوگند دروغ نيز بدان افزودند.
اگر م يتوانستم: عسسان (پاسبانان) شب به مردي مست رسيدند، بگرفتند كه برخيز تا به زندانت
بريم. گفت: اگر من به راه توانستمي رفت، به خانه خود رفتمي.
بيا پايين: اعرابي را پيش خليفه بردند. او را ديد بر تخت نشسته، ديگران در زيرايستاده، گفت:
السل معليك يا ال. گفت: من ال نيستم. گف ت: يا جبرئيل. گفت: من جبرئيل نيستم. گفت: ال
نيستي، جبرئيل نيستي، پس چرا بر آن بال رفته تنها نشست هاي؟ تو نيز به زيرآي و در ميان مردمان
بنشين.
تهديد: درويشي به دهي رسيد. جمعي كدخدايان را ديد آنجا نشسته، گفت: مرا چيزي بدهيد و گرنه با
اين ده همان كنم كه با آن ده ديگر كردم. ايشان بترسيدند، گفتند مبادا كه ساحري يا ول ياي باشد كه
از او خرابي به ده ما رسد. آنچه خواست بدادند. بعد از آن پرسيدند كه با آن ده چه كردي؟ گفت: آنجا
سوالي كردم، چيزي ندادند، به اينجا آمدم، اگر شما نيز چيزي نم يداديد به دهي ديگر مي رفتم.
سركه هفت ساله
رنجوري را سركه هفت ساله تجويز كردند. از دوستي بخواست. گفت: من دارم اما نم يدهم. گفت:
چرا؟ گفت: اگر من سركه به كسي دادمي، سال اول تمام شدي و به هفت سالگي نرسيدي.
جزاي گاز گرفتن
وقتي مزيد را سگ گزيد (گاز گرفت). گفتند: اگر م يخواهي درد ساكت شود، آن سگ را تريد بخوران.
گفت: آن گاه هيچ سگي در جهان نماند، مگر آن كه بيايد و مرا بگزد.
نيم عمر و كل عمر
نحوي در كشتي بود. ملح را گفت: تو علم نحو خواند هاي؟ گفت: نه. گفت: نيم عمرت برفناست. روز
ديگر تندبادي پديد آمد، كشتي م يخواست غرق شود. ملح او را گفت: تو علم شنا آموخت هاي؟ گفت:
نه. گفت: كل عمرت برفناست!
ای کاش!
زنی زشت رو در سفر داشت.روزی در مجلس نشسته بود،غلمش دوان دوان بيامد که « مجد همگر »
ای خواجه!خاتون به خانه فرود آمد.گفت:"کاش خانه به خاتون فرود آمدی"(رساله ی دلگشا





مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: